۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

دروغ گفتن مثل ذبیحی



علی چاخان، یا، چاخان علی، مسئله این است.

معلوم نیست چرا ما آدمها خیلی وقتها برای اینکه صفت بدی را به کسی نسبت بدهیم، به حیوانات پناه می بریم، آخه حیوانات زبان بسته چه گناهی کرده اند که حیوان شده اند، هم خودشان را استثمار می کنیم، هم محیط زندگی شان را، هم اینکه تا بخواهیم به یکی فحش بدیم، از اسامی شریف حیوانات استفاده می کنیم، مثلا بجای زبان نفهم میگوئیم: الاغ.

این الاغ بدبخت چقدر باید از دست ما آدمها عذاب بکشه؟ خدا رو خوش نمی آد.

یکی دیگه از اصطلاحات که زیاد استفاده می شه و معمولا برای افراد دروغگو کاربرد داره، اینه که گه می گن: «فلانی مثل سگ دروغ میگه»

نمی دونم این اصطلاح دروغ گفتن مثل سگ از چه زمانی باب شده، و چه وجه تسمیه ای داشته،! وجه تسمیه اش هر چه باشد، حتما چیز منطقی نبوده، آخه سگ بیچاره که نمی تونه حرف بزنه چطور میتونه دروغ بگه.

خودتون که بهتر می دونین از این اصطلاح ها خیلی داریم، من پیشنهاد میکنم پای حیوانات بیچاره و بی گناه را وسط نکشیم، اگه مثالی هم می زنیم از انسانها استفاده کنیم، که عینی تر و ملموس تره. مثلا اگه می خواهیم بگیم طرف خیلی دیکتاتوره، بگیم: «دیکتاتوره مثل صدام»، یا «ملعون مثل ابن ملجم»، «پست مثل یزید»، «غاصب مثل صهیونیست ها» و ...

برای دروغ گفتن هم مثال های متعددی می توان زد ولی اگر بخواهیم آنها را بومی کنیم، بطوری که برای هموطنان و بویژه کارکنان سازمان تامین اجتماعی ملموس باشد. می توانیم از اصطلاح زیر استفاده کنیم:

«دروغ گو مثل ذبیحی»

چرا؟ چون آقای ذبیحی در دروغ گفتن دست همه را از پشت بسته اند، نمونه بارزش مصاحبه ها و بیانات اخیر ایشان است، بطوریکه سراسر بیانات ایشان سرشار از دروغ های شاخ و دم دار (همه رقم: شاخ و دم دار، با شاخ و بدون دم، بی شاخ و بی دم و بی شاخ و دم دار) بوده.

اولین و مهمترین دروغی که آقای ذبیحی در ابتدای نشست خبری با خبرنگاران به توضیح آن پرداختند (و آنقدر گقتند که از 40 نفر خبرنگار حاضر تنها به پنج شش نفر نوبت رسید تا سئوال مطرح کنند. ) این موضوع بود که «سازمان در حال حاضر هیچ بحرانی ندارد.» تازه وضعش خیلی توپ بوده و در حال شکوفایی است(البته تحت مدیریت هوشمندانه ایشان!)

واقعیت این است که کار سازمان در حال حاضر از این حرفها گذشته ، و نه یک بحران بلکه منبعی از بحرانهای مختلف بوده.

چه بحران هایی؟ علاوه بر بحران مالی (که تنها موضوع مورد نظر آقای ذبیحی بوده)، سازمان با بحران (سوء ) مدیریت، بحران (نارضایتی) منابع انسانی، بحران نارضایتی شرکای اجتماعی، و خیلی بحرانهای ریز و درشت دیگر... دست به گریبان است.

شاید ملموس ترین بحرانی که در حال حاضر سازمان با آن مواجه شده است، بحران شدید مالی است، که البته آقای ذبیحی آن را انکار نموده اند، ولی در سازمان مرکزی و مراکز استانها ، خیلی ها می دانند که اوضاع سازمان از چه قرار است.

از آقای ذبیحی می پرسیم، شما که اینقدر وضعتان خوب است، چرا مابه التفاوت حقوق ها را از ابتدای سال جاری تاکنون که به اواخر سال نزدیک می شویم، پرداخت نکرده اید؟

تازه خودتان در همان نشستها ادعا می کنید که هزینه های پرسنلی خیلی ناچیز بوده و تنها 2 درصد از هزینه های کل سازمان را تشکیل میدهد، بنابراین، این مابه التفاوتهای افزایش حقوق سال جاری نسبت به سال قبل که خیلی ناچیزتر از این حرفهاست.

حال جدا از این مسئله، شما که وضعتان اینقدر توپ بوده، چرا مزایای کارکنان را اینقدر با تاخیر پرداخت می کنید.

آیا کشمکش موجود با وزارت بهداشت بر سر موضوع تاخیر در پرداخت هزینه های داروخانه ها هم کذب است؟

ومهمتر از همه ، شما که وضع مالی تان (بزنم به تخته) اینقدر عالی است، چرا هر ماه میلیاردها تومان از سیستم بانکی وام می گیرید تا حقوق مستمری بگیران را پرداخت کنید؟

حتما نمی دانید سازمان تامین اجتماعی در همین ماه جاری برای پرداخت حقوق مستمری بگیران با مشکل مواجه است! حتما از وضع استانها هم خبر ندارید!

اگر ادعا بکنید که نمی دانستید حتما دروغ می گوئید بالاخره هرچی باشد، فعلا که مثلا مدیر عامل هستید و خبرها به شما می رسد، اگر بگوئید نه اصلا از این خبرها نیست ! صحت موضوع با اندکی تفحص و بررسی توسط هر انسان بی طرفی روشن شده و کذب بودن ادعایتان روشن می شود. افراد داخل سازمان هم خیلی ها این موضوع را می دانند.

وعذر بدتر از گناه اینکه ادعا می کنید دولت نهم 2500 میلیارد تومان از بدهی هایش را به سازمان پرداخت کرده است، دریافت حق بیمه ها (بصورت نقدی) هم نسبت به سال گذشته 33 درصد افزایش نشان میدهد. پس مشکل چیست؟ کمبود نقدینگی؟ به قول وزیر بهداشت بیمه شدگان که حق بیمه هایشان را نقدی پرداخت کرده اند...

نه آقای ذبیحی! مشکل شما و امثال شماها هستید.

جدا از مسائل مالی آیا از وضعیت منابع انسانی سازمان خبر دارید؟ ناسلامتی مشاور رئیس جمهور این کشور در امور منابع انسانی هستید، حتما شنیده اید که مهمترین سرمایه های هر سازمانی منابع انسانی آن می باشد. اصلا می دانید یا می توانید حوزه منابع انسانی و مسائل و رویکردهای مختلف آن را تحلیل نمائید؟ آیا ... و آیا های بسیار.....

بحران دیگری که سازمان در حال حاضر با آن دست به گریبان بوده وضعیت پائین انگیزه های منابع انسانی و نارضایتی گسترده ای است که در بین کارکنان رایج شده است. برای اثبات این موضوع هم کافی است یکی از این خبرنگاران یا یک انسان بی طرف بصورت تصادفی وارد یکی از شعبات، مراکز درمانی و واحدهای ستادی سازمان تامین اجتماعی شده و از کارشناسان (و نه از مدیران و مسئولان، چون مدیران با توجه به علاقه شدیدشان به میزشان، نیات درونی شان را اغلب آشکار نمی کنند) جویای احوالشان و وضعیت رضایت و انگیزه شان باشد.

به اذعان پیشکسوتان و کارکنان قدیمی سازمان ، تاکنون وضعیت انگیزشی و نارضایتی کارکنان، تا این حد اسف بار و پایین نبوده و تاکنون هیچ مدیر عاملی تا این حد منفور القلوب و بی کفایت نبوده است. حال معلوم است کارکنان با این وضعیت انگیزشی چگونه خواهند توانست با کارآمدی کافی در سازمان فعالیت نموده و به ارباب رجوع سازمان (و به قول شما، بندگان خدا) خدمت نمایند.

حالا که صحبت به اینجا رسید، یک سئوال حاشیه ای هم به ذهنم رسید، استفاده ازاین لفظ «بندگان خدا» به جای ارباب رجوع یا مشتری چه حکمتی دارد؟ مگر همه بنده خدا نیستیم؟ مثل اینکه بگوئید خدمت به انسانها، حتما می خواهید یه کم رنگ و بوی معنوی به انسانها بدهید تا بشوند بندگان خدا. حال اگر بیمه شده ای که حق بیمه اش را بطور مرتب پرداخت میکند و ادعا بکند که بنده خدا نیست، اصلا بگوید من کافر هستم، سازمان تکلیفش چیست؟ به این شخص خدمات بدهد یا ندهد؟ اصلا می تواند ارائه خدمت نکند؟ پس این مزخرفات را برای چه می گوئید. این هم از همان مسخره بازی های عوامفریبانه تان است . اگر می خواهید به مخاطبین سازمان ارزش بدهید، تکریمشان کنید و از این دست بحث ها ... حال اسمش را هر چی می خواهید بگذارید، باید خدماتتان مطلوب باشد، باید رضایت تک تک آنها جلب شود، باید نوع برخوردتان محترمانه و انسانی باشد.... بقول معروف با حلوا حلوا گفتن که دهان شیرین نمی شود.

این شرایط مطلوب هم با رابطه بازی، سیاسی کاری و سطحی نگری حاصل نمی شود.

آقای ذبیحی در پاسخ به انتقادهایی که در خصوص تغییر و تحولات ساختاری انجام شده، نیز توضیحاتی داده اند: «برای هریک از این تغییرات یا هر اقدامی که در سازمان انجام می شود، تلاش می شود تا بررسی های همه جانبه و کارشناسی به عمل آید و پس از حصول به یک نتیجه منطقی و معقول، اقدامات به ثمر می رسد.» (هفته نامه تامین، شماره 717، صفحه 3)

این هم یکی دیگر از نمونه های دروغ گفتن مثل ذبیحی است.

آقای ذبیحی! این کار کارشناسی و همه جانبه را چه کسی و چه زمانی انجام داده ؟ در کل سازمان، همه که از این موضوع اظهار بی اطلاعی می کنند، همه مراجع مربوطه می گویند که ما بی اطلاعیم و تقصیر ما نیست، نظر مدیر عامل بوده!

یعنی شما خودتان کار کارشناسی کردید؟ شما کی این کار را انجام دادید؟ با کدام صلاحیت؟ با کدام تخصص؟ با کدام تجربه؟ و با کدام تحصیلات؟

شما حداکثر هنری که بکنید این است که در مورد بهینه سازی انرژی که رشته تخصصی تان است نظر بدهید. این صلاحیت و تخصص را که بتوانید در مورد تشکیلات و ساختار سازمان اظهار نظر بکنید، چه کسی به شما داده؟ با چه معیاری؟ با چه وجدانی و با چه منطقی این کار را انجام دادید؟

شاید هلوهای بیست و پنج ساله تان کار کارشناسی کرده اند و شما عقلتان را به این ناباوگان داده اید!

اگر شما کار کارشناسی نکردید، چه کسی این بررسی همه جانبه را انجام داده؟ دوست عزیزتان آقای مهندس رضائیان؟ که معلوم نیست مدرک تحصیلی اش و سوابقش چه ربطی به این موضوع داشته! رضائیان در گزینش وزارت اقتصاد سالها به گزینش افراد تازه استخدام مشغول بوده. اکثر همکاران سازمان گذرشان به گزینش افتاده، می دانند که چه ذهنیتی آنجا حاکم است و چه سئوالاتی آنجا مطرح می شود . اینکه کفن مرده چند متر است. و آیا نماز جمعه را روزهای شنبه هم می توان برگزار کرد (این از سئوالات زیرکانه و انحرافی بود) ...

با این ذهنیت و تجربه، طرف آمده و در مورد اصلاح ساختار سازمان نظر داده؟ مگر می شود؟ حتما می گوئید حالا که شده؟ بله دیدیم و دیدید که چگونه شد.

اصلا این آقای رضائیان را چرا معاون اقتصادی سازمان کردید؟ با چه معیاری؟ با چه تجربه ای ؟ با چه عقلی؟ مگر سازمان، مغازه یا شرکت شخصی تان است که هرکسی را هر جایی که دلتان خواست بگذارید؟ بدون هیچ معیار منطقی!

البته ببخشید اشتباه شد، برای ملک شخص تان به این راحتی ریسک نمی کنید بالاخره وقتی پای سود و زیان خودتان در میان باشد خیلی دقت می کنید که طرف کاربلد باشد، حساب یک ریال را هم دارید. ولی سازمان که صاحب ندارد، کسی هم که پیگیر نیست؟ اصلا چه کسی می تواند پیگیری کند و سئوالی بپرسد؟ همکاران سازمان؟ مدیران؟ تشکل های کارگری یا بازنشستگی؟ مراجع قضائی؟ دولت؟ ...

نه خیالتان راحت باشد! هیچ خبری نیست، هر کاری که دلتان می خواهد انجام دهید، این اواخر هم قبل از رفتن چند تا مصاحبه مطبوعاتی و نشست مشست، تا هیچ حسرتی بر دلتان نماند، رضائیان را هم که بعنوان معاون اقتصادی گذاشتید، هر چند مدیر عامل جدید احتمالا او را از کار برکنار خواهد کرد. ولی توی رزومه آقای رضائیان سمت معاونت اقتصادی سازمان عظیم تامین اجتماعی بعدها خیلی بدردش خواهد خورد، هر چند برای چند روز معاون باشد. مطمئنا اوهم بعدها جبران خواهد کرد.

برگردیم به بحث اصلاح ساختار. پس معلوم شد که شما در همان ماه اولی که به سازمان آمدید بلافاصله همه علوم مربوطه را یاد گرفتید و یک مطالعه همه جانبه و کارشناسی انجام دادید و بلافاصله به این نتیجه رسیدید که ساختار باید اصلاح شود. حتما مغزتان اندازه یک ابرکامپیوتر ظرفیت دارد! (پس این همه مدت کجا بودید!)

پیشنهاد می شود از ظرفیت مغز آقای ذبیحی، که سرمایه ای ملی برای کشور است در سایر حوزه ها هم استفاده شود، جاهایی که نیاز به محاسبات خیلی پیچیده و با حجم بالا هست مثل پرتاپ موشک به فضا، انرژی هسته ای و امثالهم. در سازمان مرکزی هم در صورت نیاز مغز ایشان بعنوان سرور کامپیوترهای ستاد قابل استفاده خواهد بود.

آقای ذبیحی! شصت هفتاد نفر را بعنوان مامور در اداره کل شرق تهران فرستادید، بعد یادتان آمد که اداره کل شرق باید ایجاد شود و دنبال ساختمان رفتید، حالا هم بعد از گذشت بیش از یک ماه از ایجاد اداره کل شرق هنوز این اداره کل وجود خارجی ندارد! تازگی ها یک ساختمان خالی از سکنه ایجاد شده بدون هیچ امکانات و پرسنلی؟ افراد را بدون اینکه ردیف مناسبی برایشان پیش بینی کنید به شعب فرستادید و گفتید که بروید بعدا یه فکری برایتان می کنیم.

اگر مطالعه همه جانبه تان این است، پس مطالعه تک جانبه تان چه شکلی است؟ اگر این اصلاح ساختار است، باید گفت هر ننه قمری می تواند اصلاح ساختار بکند.

بر فرض محال، اگر کار کارشناسی کرده اید (هر چند دیر شده ولی حالا اگر میتوانید کار کارشناسی بکنید ببینیم چه می شود)، مستندات، و گزارشات پژوهشی و تحلیلی تان را منتشر کنید و بعد حاضر باشید تا کارشناسان در مورد آنها بحث و جدل کنند. تا نهایتا بهترین تصمیمها اتخاذ شود.

در مورد دروغ هایتان اگر بخواهم بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ هم کم می شود. همه چیز آنقدر روشن و اظهر و من الشمس است که نیازی به این حرفها نیست.

ولی یک موضوعی را حتما باید بگویم، در نشست تان با خبرنگاران در مورد آمدن آقای فتاح و رفتن شما پرسیده اند، شما هم خطاب به خبرنگاران گفته اید « من هم مثل شما اين خبرها را شنيده‌ام با اين حال دلبستگي به داشتن مسئوليت نداشته و ندارم و تا هر زماني‌كه ماموريت داشته باشم انجام وظيفه مي‌كنم. »

این دقیقا از همان موضوعات دروغ گفتن مثل خودتان است. یعنی می خواهید بگوئید که کشته و مرده انجام تکلیف هستید! و هیچ علاقه و دلبستگی به مدیرعاملی سازمان نداشته اید! هدفتان فقط انجام تکلیف و خدمت به مردم بوده است. لطفا به این سئوال جواب بدهید: با توجه به اینکه کشور در حال حاضر نیاز خیلی حیاتی و استراتژیک به انرژی هسته ای دارید. و در علاقه و تعهد شما به نظام و کشور هم که هیچ شکی نیست. چرا احساس تکلیف نمی کنید که در آزمایشگاههای تاسیسات هسته ای کشور خدمت کنید. اگر رئیس جمهور به شما تکلیف کند که بیا و در فلان تاسیسات هسته ای کارکن. قبول می کنید؟ نمی گوئید که این موضوع در تخصص من نیست؟ یا اگر به شما بگویند (تکلیف کنند) به عنوان یک جراح در بیمارستان خدمت کنید. آیا قبول می کنید؟ نمی گوئید که من این کار را بلد نیستم، و نمی توانم با جان انسانها بازی کنم؟ اصلا اگر شما را بعنوان چوپان گله گوسفندان انتخاب کنند آیا قبول می کنید؟ حتما می گوئید من هیچ تجربه ای توی این کار ندارم! بلد نیستم! نمی توانم!

خب، پس چرا فکر نمی کنید اداره مجموعه عظیم و پیچیده ای از انسانها که خودشان پیچیده ترین موجودات روی زمین هستند به این راحتی هاست که شما چشم بسته تا تکلیف کنند قبول می کنید؟ چرا فکر میکنید اداره کردن سازمان بزرگ و پرقدمتی همچون تامین اجتماعی از اداره گله گوسفندان راحتتر است؟ واقعا چرا؟

آیا شما در کشور دیگری بجز ایران می توانستید مدیر عامل سازمان تامین اجتماعی شوید؟

خودتان را اینقدر بی تفاوت به امور دنیوی و مخصوصا قدرت نشان ندهید، کبر و نخوت و غرور از سر و رویتان می بارد. همکارانی که شما را از نزدیک ملاقات کرده اند، از برخوردهای تحقیرآمیزتان خاطره ها دارند.

جدا از بحث تکلیف و احساس وظیفه و خدمت به مردم، شما که ظاهرا مسلمان معتقد و متعهدی هستید، آیا فکر نکرده اید که در آن دنیا از شما خواهند پرسید شما که خودتان بهتر از هر کسی میدانستید که لیاقت اداره سازمان بزرگی همچون تامین اجتماعی را نداشتید پس چرا قبول کردید؟ با کدام معیار منطقی؟ با کدام تجربه؟ با کدام تحصیلات؟ با کدام وجدان؟ با کدام... ؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر